پشت میز نشسته بودم . مردی وارد شد. سرما در تنش لرزان بود. تنها یک پیرهن و ژاکت تنش بود. به پشت سر من که کاغذهای دستگاه کارت خوان به میخ زده شده بود نگاه کرد و گفت: یکی از این فیش های مهربانی را برای من بکش.
تعجب کردم و گفتم: فیش چه؟
گفت: مگر این کاغذها را مشتری ها نگذاشته اند تا برای ما نیازمندان قلیان چاق کنید.
گفتم: جان! همه چیز دیده بودیم ولی قلیان مهربانی ندیده بودیم و نداشتهایم.
گفت: این حق ماست . همه دنیا حق من را خوردهاند تو هم می خواهی من را از این فیشهای مهربانی محروم کنی.
گفتم: نه توی قهوه خانه از این خبرها نیست. فقط برای نیازمندی های ضروری بعضی جاها از این کارها می کنند.
گفت: دیگه هیچ جا از این کارها نمی کنند. این مردم جوی هستند و فقط چشم و هم چشمی میکنند. چند سال پیش دیوار مهربانی مد شده بود. هر دیواری می دیدی تعدادی لباس از آن آویزان بود. از هر محله ای که می گذشتم یک تیپ عوض میکردم.آن وقت یکی از این کارگرهای شهرداری می گفت: ما چند نفر مسئول دیوار مهربانی شدیم . دو نفر مامور بودند تا بروند و ببینند شهرداری دیگر مناطق چکار کرده اند و چند دیوار مهربانی دارند. آن وقت شهردار منطقه، ما را مجبور می کرد دو تا بیشتر از آنها بزنیم.کلا مردم ما جوی هستند و هرکاری مد بشود شورش را در می آورند و بعد از مدتی کلا فراموشش میکنند.
می گفت: امسال کلی محله های مختلف را گشتم دریغ از یک میخی که تکهای لباس گرم از آن آویزان شده باشد.
گفتم: آره راست می گویی این مدگرایی شهری در نامگذاری خیابان، رنگ آمیزی و خرید تجهیزات و مبلمان شهری هم دیده می شود. بعضی از این مجسمه و المانهای شهری که توی شهر می بینی حتی شهردار هم نمی داند چیست فقط کارپرداز آنرا در بروشور دیده با فروشنده به توافق رسیده و می خرد. حالا برو بشین یه قلیان و چایی بیارم مهمان خودم تا ببینم از این بچه های قهوه خانه کاپشنی هم برات میگیرم.
مدیریت جوی – چاقچی
پشت میز نشسته بودم . مردی وارد شد. سرما در تنش لرزان بود. تنها یک پیرهن و ژاکت تنش بود. به پشت سر من که کاغذهای دستگاه کارت خوان به میخ زده شده بود نگاه کرد و گفت: یکی از این فیش های مهربانی را برای من بکش. تعجب کردم و گفتم: فیش چه؟ گفت: […]
لینک کوتاه : https://www.milkanonline.ir/?p=9163
- ارسال توسط : ظهور
- 305 بازدید
- بدون دیدگاه